تاریخ شفاهی دزفول

دزفول فاخرترین اسوه مقاومت

تاریخ شفاهی دزفول

دزفول فاخرترین اسوه مقاومت

  • ۰
  • ۰

دیوار نوشته های دزفول؛ نزدیک مسجد نجفیه


دیوار نوشته های دزفول؛ نزدیک مسجد نجفیه

  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

کلیشه تصویر دکتر شریعتی در دزفول

یه سول: آیا شما اشخاصی که این کلیشه ها را می ساختند می شناسید؟ و میدانید در چه شرایطی و با چه امکاناتی آن ها را می ساختند؟


کلیشه تصویر دکتر شریعتی در دزفول

  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰
مزار شهید بهمن درولی  بهشت علی دزفول
  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

مزار شهید

مزار شهید


مزار شهید نور علی طیرزاده

مزار شهید نور علی طیر زاده

  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه در این مطلب آمده است خاطرات و سخنانی چند (بسیار خواندنی) از استاد گرانقدر «غلامحسین سخاوت» به مناسبت همین ایام است.

* دایی بزرگ بنده معروف بودند به آخوند ولی اسد مسجدی ایشون کسی شبیه به رجبعلی خیاط بودند.
* پیرمردها ما را نگاه می کردند و می گفتند که شما به مسجد نیایید اگر شما از همین حالا نماز بخوانید کمرتان همانند کمانی قوس می شود!

* چیزی که  الان مرسوم است تحت عنوان جلسات قرائت قرآن قبلا  فقط مسجد جامع بعد از نماز مغرب داشتند.

* دزفول در دنیا معروف بوده به شهر آجر. که فرهنگ دزفول بوده است. وحالا اصفهان امد و این فرهنگ را گرفت.

* مسجدی که سابقه 800 ساله داشت . تاریخچه ای که روی سنگ حکاکی کرده بودند 800 سال بود. در عرض دو ساعت امدندو تخریب کردند!

* بعضی پاسبانها هم می امدند. تحت تاثیر قرار می گرفتند بعضی به عنوان جاسوس می امدند می دیدند ما داریم قران می خوانیم دعا می خوانیم ، روضه می خوانیم ، تحت تاثیر قرار می گرفتند.* می گفتم شما که از امام خوشت نمی امد?! می گفت من غلط کردم! من اشتباه کردم!  من نمی دانستم!

لطفا برای مطالعه بیشتر به ادامه مطلب بروید.


  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

وش وش!


این جور مواقع است که می گویند وُش وُش!!

شهید علوی...

  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

سر خوش...

اینم یه عکس در حد سلفی!



یادم باش یکی از این عکسا بندازم برا بعدا به کار میاد!!

  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

در چاه...

چند روز قبل از میلاد حضرت حجت(عجل ا...)

تقدیم به ساحت قدسی حضرت عشق و نائبش سیدعلی‌حسینی(حفظه ا...)

":".............":"

در چاه خیانت برادر ماندیم

درمانده به کنج خویشتن در ماندیم

.

هر پله شکستیم یکی دیگر بود

تا بی خبر از پله آخر ماندیم

.

یک روز فریب روی نی را خوردیم

یک روز ولی تشنه و بی سر ماندیم!

.

ای وای از این جهل پر از آگاهی

اندر خم تکرار مکرر ماندیم

.

ما از پدر خویش چرا دور شدیم؟!

در نمره‌ی درس های مادر ماندیم!

.

ترسم که قبولت نکند ای دل، یار

نجوا نکنی که گوشمان کر؛ ماندیم

"رسول پاریاب"



  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

بوسه های آسمانی


شهید احمد هدایت پناه و پدر

  • رسول پاریاب
  • ۰
  • ۰

برای شروع

جمله ای برای روشنی دلهایمان...

« یک روز به او گفتم: مادر منصور تو که دیگر به خاطر قطع انگشتان معاف شده ای از سربازی (مجروحیت در دفاع مقدس اتفاق افتاده بود).

در جواب من گفت: مادر دولت مرا معاف کرده امام زمان(عج) که مرا معاف نکرده است!


1


شهید منصور ولیدوست

  • رسول پاریاب